*****
سفر سيد محمد خاتمي به آمريکا روز پاياني ماه آگوست يعني همزمان با آغاز ضربالاجل شوراي امنيت به ايران براي «تعليق غنيسازي اورانيوم» شروع شد.43 کارشناسان CIA ميگفتند دولتمردان آمريکايي با دادن ويزا به خاتمي ميخواستند او را يکبار ديگر در «موقعيتي تازه» بيازمايند44 اما از همه سو ترديدهاي جدي درباره تواناييهاي عملي رئيسجمهور سابق براي رهبري يک اپوزيسيون قوي در برابر اصولگرايان وجود داشت. داريوش سجادي پس از ديدارش با خاتمي در شيکاگو نوشت «او را اسير کاريزماي خود ديدم»45 و مهدي خلجي، پژوهشگر انستيتو مطالعات خاورميانه براي واشنگتن نيز ميگفت «آقاي خاتمي اثبات کرد چه در مقام رييس جمهوري باشد و چه در مقام رييس نهادي غيردولتي، فاقد نيروي اثرگذاري است و بر خلاف اميدهايي که هربار در آغاز طرح و اقداماش برميانگيزد، هر بار به سرعت ناظران سياسي را سرخورده و نااميد ميکند.»46 گمانههاي منفي از رفتار سياسي خاتمي در هر سو به چشم ميآمد. يکي از مهمترين سخنرانيهاي خاتمي هفت و نيم شبِ هفتم سپتامبر در کليساي جامع واشنگتن ايراد شد، اما آن را نمونة ضعف فکري کسي دانستند که «ميکوشد سستي اراده سياسي خود را در پرده گزارههاي فلسفيمآبانه بپوشاند.»47 سخنرانياش در دانشگاه هاروارد يک روز پيش از «ضيافت بلوط سبز» برگزار گشت و حتي طرفداران خاتمي معتقد بودند «شنونده تحصيلکرده آمريکايي طرف چنداني از سخنان او نميبست و شوقاش براي شنيدن، پس از شنيدن، ميپژمرد.»48 اين قضاوتها البته همه ماجرا را در برنميگرفت و حوادث اصلي در ملاقاتهاي پشتپردة رئيس دولت اصلاحات رقم خورد؛ ملاقاتهايي که سرانجام 2 سال کوشش براي پنهان ساختن آن به باد رفت، چون حسين شريعتمداري پيش از ماجراي فتنه سبز براي اولينبار از جزئيات ديدار خاتمي با جورج سوروس براي انجام يک «معامله کثيف» پرده برداشت و با يک تبارشناسي تاريخي درباره آيندة سناريوي «کودتاي مخملي» هشدار داد.49
سرنوشتسازترين ديدارهاي خاتمي زمان اقامت او در بوستون انجام شد و غير از صادق خرازي، محمدجواد ظريف نيز از روابطش براي برگزاري آنها استفاده کرد. ظريف، نماينده دائمي ايران در سازمان ملل و سياستمداري اصلاحطلب بود و با گروه تماس نيوجرسي نيز روابط نزديکي داشت.50 پس از آغاز به کار دولت نهم ماموريت او در نيويورک تمديد شد و با استفاده از رانت نمايندگي ايران، ترتيب ديدارهاي خاتمي با دموکراتها و اعضاء اين جناح در شوراي روابط خارجي را در چند هتل امن داد. اوايل سپتامبر دستکم سه تن از سياستمداران با نفوذ دموکراتها با جتهاي شخصيشان از فرودگاه جکسون آتلانتا و کاليفرنيا به محل اقامت رئيسجمهور سابق سفر کردند. 51جيمي کارتر رسماً از طريق نمايندگي ايران در نيويورک خاتمي را به يک ميهماني دعوت کرد 52و دوست صميمياش ريچارد بلوم (همسر سناتور دموکرات دايان فاينستاين) را با يک جت شخصي به بوستون فرستاد تا خاتمي را به مزرعه رئيسجمهور سابق آمريکا در آتلانتا ببرد،53 اما نوع ويزاي خاتمي اجازه چنين مسافرتي را نداد.54 بلوم ميگفت «شنيدن نظرات خاتمي در مورد اينکه ايران و آمريکا چگونه ميتوانند از تنشها کم کنند، جالب است.»55
هوشنگ اميراحمدي (جاسوس CIA و دلال رابطه ايران و آمريکا) در کنار محمود احمدينژاد، نيويورک، مهر 1386.
فضلی نژاد: اميراحمدي يکي از همکاران «ريچارد فراي» در شوراي آمريکا- ايران (گروه تماس نيوجرسي) است و از ابتداي دهه 1370 با دولت هاشمي رفسنجاني پيوندهاي نزديکي برقرار ساخت. او يکي از نزديکان «عطاءالله مهاجراني» (معاون حقوقي رفسنجاني در دوران رياستجمهورياش) بود. نخستين ديدار اميراحمدي با «محمود احمدينژاد» مهر 1386 در نيويورک انجام شد و در سالهاي بعد نيز تکرار گشت. اين جاسوس CIA مناسبات گسترده و عميقي به واسطه «اسفنديار رحيم مشايي» با رئيس دولت يافت. روزنامه کيهان نخستين بار از اين ارتباطات پرده برداشت، اما رحيم مشايي ضمن شکايت از «کيهان» قسم خورد که با اميراحمدي ارتباطي ندارد. سرانجام دادگاه مطبوعات پس از دفاعيات حسين شريعتمداري، روزنامه کيهان را از شکايت مشايي به اتهام ايراد افترا و نشر اکاذيب تبرئه کرد.
پس از ملاقات نيم ساعته بلوم و خاتمي قرار شد يک ضيافت شام غيررسمي با حضور روشنفکران و سياستمداران آمريکايي برگزار شود.56 جورج سوروس يهودي پس از ريچارد بلوم براي شرکت در اين ضيافت با جت شخصياش به بوستون آمد57 و استيو کلمنز، سردبير مجله معروف آتلانتيک و مدير ارشد در بنياد آمريکاي جديد نيز به جمع آنها پيوست.58 پيشينة روابط پايدار اين پدر يهوديِ «کودتاهاي مخملي» با اصلاحطلبان به ابتداي دوره رياستجمهوري خاتمي و سفر اولين هيات مطبوعاتي ايران به آمريکا در سال 1377 ميرسيد. آن زمان انجمن سردبيران نيوانگلند در شرق آمريکا از محمدرضا عطريانفر مديرعامل موسسه همشهري، کريم ارغندهپور عضو شوراي سردبيري روزنامه سلام، شهلا شرکت مديرمسئول ماهنامه زنان و کامليا انتخابيفر به نمايندگي از فائزه هاشمي رفسنجاني در روزنامه زن دعوت کرد59 و آنان در کاخ شخصي جورج سوروس در جاده «همست پنجم» مذاکرات مفصلي را انجام دادند.60 چند وقت بعد نيز احمد بورقانى معاون مطبوعاتي وزير ارشاد، رجبعلى مزروعى عضو شوراي سردبيري روزنامه سلام، حسين قاضيان از رابطان موسسه آمريکايي گالوپ و رضا تهرانى مديرمسئول ماهنامه کيان عازم آمريکا شدند.61 اکثر آنان از دهه 1360 در زمره نزديکترين ياران خاتمي بودند،62 اما سوروس ملاقاتش با سيدمحمد خاتمي را از بهترين جلساتي دانست که «در ارتباط با پيشبرد دموکراسي در جهان اسلام و به ويژه ايران» برگزار شده است.63
رهبران جاسوسي ايالات متحده در خاورميانه اخبار اين نشست را با دقت دنبال ميکردند و کنت تيمرمن يکي از آنان بود. تيمرمن دهه 1980.م رئيس «ميز ايران و خاورميانه» در پنتاگون بود و دهه 1990 نيز همين سمت را در CIA داشت.64 او در گزارشي از مذاکرات خصوصي خاتمي نوشت «رئيسجمهور سابق ايران به آمريکا توصيه کرد تا هرچه زودتر مذاکره با ايران را آغاز کند. او در پاسخ به دلايل رد مكرر پيشنهادهاي آمريكا درباره رابطه با ايران، كلينتون را مسئول اين بن بست دانست.»65 ريچارد فراي، جورج سوروس و استيو کلمنز هر کدام پس از مذاکراتشان با خاتمي ديدگاههاي مشابهي را منتشر کردند. سوروس چندي بعد گفت تا يک سال ديگر نظام جمهوري اسلامي فروميپاشد و پس از او کلمنز نيز نوشت شرايط نظام ايران مانند روزهاي آخر حکومت شاه است! 66 ارزيابي ريچارد فراي از اوضاع ايران براي محافل سياستساز ايالات متحده اهميت زيادي داشت، چون بدون ترديد از موثرترين چهرههاي آمريکايي در تاريخ معاصر خاورميانه و ايران است، اما او نيز دقيقاً بر همان نتيجه سوروس و کلمنز پاي ميفشرد و کمتر از يک سال پس از ديدار خاتمي و هنگامي که مکاتباتش با محمود احمدينژاد نيز آغاز شده بود، به CNN گفت «حکومت ملاها به زودي از بين ميرود!»67 اين نشانهها احتمال يک «معامله کثيف» را تقويت ميکرد.
ریچارد فرای، خاتمی، الگا دیویدسون
ريچارد فراي نه تنها به طور رسمي آخرين بازمانده تشکيلات ضدجاسوسيِ «اتاق سياه» در CIA شناخته ميشد، بلکه از معروفترين ايرانشناسان آمريکايي و از بزرگترين جاسوسان زنده غرب در خاورميانه است. فراي در زمره پرنفوذترين دانشمندان آمريکا در سطح جهان قرار داشت و البته ماموريتهاي مختلفش از او جاسوسي کارکشته و باتجربه در امور خاورميانه ساخت. وزارت اطلاعات در ابتداي دهه 1370 پس از شناسايي يکي از پروژههاي جمعآوري اطلاعات او در تهران رسماً تاييد کرد فراي جاسوس CIA است. 68از قضاء اسفنديار رحيم مشايي نيز زماني در بخش شناسايي و تحليل فرقههاي شبهعرفاني و دراويشِ اين وزارتخانه مسئوليت داشت!69 اما فراي سرانجام به همراه «هوشنگ امير احمدي» به حلقه اول رئيس جمهور احمدينژاد نزديک شد و به واسطه مشايي تأثير عميقي برادبيات وگفتمان رئيس دولت دهم گذاشت.شايد از ميان همة بازماندگان نسل اول CIA، ريچارد فراي را به چشم يک پديده تکرار ناپذير ميديدند؛ از جنس پديدههايي مثل کيم فيلبي در MI6. هر دو شخصيتشان نماد پيچيدهترين شگردهاي تاريخ جاسوسي معاصر است، گرچه سرنوشتي سراپا متفاوت با يکديگر دارند. فراي سال 1939 ابتدا به استخدام ارتش آمريکا درآمد و به بخش ويژه «رمزگشايي» در واحد سيگنال سرويس امنيتيِ MI8 رفت.70 فقط 19 سال داشت که کارش را در اين سرويس آغاز کرد71. MI8 بخش مهمي از تشکيلات ضدجاسوسي ايالات متحده در دهه 1930 و معادل سرويس مخفي MI6 در انگلستان بود72. «رمزگشايي از مبادلات ديپلماتيک» ماموريت اصلي واحدي که فراي در آن خدمت ميکرد، به شمار ميآمد و براي کاخ سفيد بسيار اهميت داشت.73 براساس يک تفاهمنامه سري وزارت خارجه و وزارت جنگ، سالانه بيش از 100 هزار دلار به توسعه اين ماموريت اختصاص ميدادند.74 بخش ويژه رمزگشايي در ادبيات جاسوسي معاصر به «اتاق سياه» شهرت دارد که پيشينه تاريخي آن به 400 سال قبل از تاسيس MI8 در آمريکا و فرمان هنري چهارم، پادشاه فرانسه براي تاسيس دفتر مخفي پستي ميرسد75. همتاي انگليسيِ تشکيلات رمزگشايي، سِکرت آفيس (دفتر مخفي) در لندن بود و از ميان آمريکاييها، ريچارد فراي آخرين بازمانده «اتاق سياه» است.76
فراي در کنار يک کار تمام وقت جاسوسي و در همان سال ورودش به ارتش، براي تحصيل در رشته «تاريخ آسيا» به دانشگاه هاروارد رفت و در آن PHD گرفت.77 از همين نقطه چهره دوگانة او ساخته ميشود که بخشي از آن سالها به دليل ملاحظات امنيتي مخفي مانده است. البته اين امتزاج مفرط «فرهنگ» و «نظاميگري» در شخصيتهاي سرشناس آمريکا براي هر کسي ميتواند شگفتانگيز و عجيب باشد. فراي همزمان با يادگيري زبان فارسي و ژاپني، اکتبر 1941 به سرويس خدمات استراتژيک کاخ سفيد يعني OSS پيوست؛78 همان جايي که براساس ايدههاي آيزايا برلينِ انگليسي (فيلسوف يهودي MI6) و همکار آمريکايياش جرج کنان (معمار جنگ سرد آمريکا) شکل گرفت و شالوده اصلي CIA را ساخت.79 ريچارد فراي زمان جنگ جهاني دوم در سرويس خدمات استراتژيک ابتدا سرپرست ميز افغانستان و سپس سرپرست «دايره خاورميانه» شد.80 OSS يکي از بانفوذترين حلقههاي ليبرالهاي يهودي بر کانونهاي تصميمساز اردوگاه ليبرال دموکراسي بود و مهمترين منبع تغذيه اطلاعاتي رئيسجمهور روزولت به حساب ميآمد.81 چهرههايي مانند هربرت مارکوزه، جان فورد، پل سوئيزي و جان اشتاينبک مدتي را آنجا به سر بردند و بعدها پايهگذار حلقه جاسوسي آکادميک CIA شدند82. فراي نيز از رهگذر شاگرديِ پرفسور آرتور پوپ به حلقه شرقشناسان مطرح CIA راه يافت که در عمليات PSB را به عنوان بزرگترين پروژه «جنگهاي علم» و «بيثباتسازي سياسي» عليه کمونيستها مشارکت داشتند.83 اولين تجربه او در اين زمينه در افغانستان در پوشش استاد دانشگاه حبيبي کابل شکل گرفت.84
صادق خرازي در کنار ريچارد فراي؛ بوستون، 1379.
خرازي يکي از ديپلماتهاي ارشد دولت هاشمي رفسنجاني بود که زمينههاي پيوند برخي از دولتمردان جمهوري اسلامي را با جاسوسان ليبرال و محافل ماسوني برقرار کرد. خرازي اين ماموريت را در دولت اصلاحات با شتاب بيشتري پي گرفت.
فراي خودش شکلگيري اين چهره دوگانة «جاسوسي/ آکادميک» را در مصاحبه با شهلا حائري براي پروژه «تاريخ شفاهي» دانشگاه کمبريج شرح داده است:
پس از شروع جنگ جهاني دوم من به افغانستان فرستاده شدم و در کابل و نقاط ديگر به مدت دو سال و نيم اقامت کردم. کار من در واقع، «جمعآوري اطلاعات» بود، ولي به طور همزمان در اداره آموزش و پرورش افغانستان مشغول به کار شدم و «آموزش» نيز ميدادم.85
در پايان جنگ جهاني دوم فراي از طرف دولت آمريکا مدتي را در مصر و ترکيه و هند گذراند تا خلأهاي اطلاعاتي کاخ سفيد درباره تحولات اين مناطق را پر کند. 86 او تحصيلات آکادميکش را نيز ادامه ميداد. از سال 1946.م با ارائه ترجمه کتاب تاريخ بخارا باز هم بورسيه دانشگاه هاروارد شد87 و سپس زبانهاي پهلوي و سعدي را در مدرسه مطالعات شرقي لندن آموخت.88 فراي براي پروژه کمبريج توضيح ميدهد که به دليل مطالعاتش در رشته شرقشناسي «مسئوليت هرگونه جمعآوري اطلاعات درباره سرزمينهاي شمالي ژاپن» (جزاير کي اوشو) را به او سپردند89 و اينچنين و نامش به عنوان اولين افسر اطلاعاتي آمريکا براي شناخت دقيق وضعيت اين منطقه ثبت شد.
برای خواندن بخش اول این مطلب ایـنـجا را کلیک کنید.
منبع: کیهان